همه به تکاپو افتاده بودند که مجلس ترحیم را برگزار کنند؛ قبر بخرند؛ گل و شام سفارش دهند؛ حلوا بپزند و میوه بخرند. مراسم ختم مادربزرگ به بهترین شکل ممکن برگزار شد و دایی بعد از مراسم گفت: «الحمدلله تونستیم با یه مجلس ختم آبرومندانه و در خور شأن مامانمون، روحش و شاد کنیم.»
من که میدانستم مامانبزرگ چندسالی نمازقضا دارد به مادرم گفتم: «مامانجان برای شادی روح مامانبزرگ باید قبل از هر کاری واجباتش رو ادا کنیم. لطفاً با داییا صحبت کنید که یه مقدار از پول مامانبزرگ و برای خرید نماز قضاهاش هزینه کنیم.»
اما داییها رضایت ندادند و گفتند با این پول میخواهیم برای قبرش سایهبان بخریم و اصرارهای من و مادر هم، اثری نکرد.
برگرفته از بحث عرفان نفس
نظرات کاربران